چرا نمی توانم
شعری بنویسم که در آن
آفتاب
ساده لوحانه و ولنگاری
طلوع کند
به گونه ای که نداند چرا
طلوع کرده است
و در درنگی کوتاه
آغشته به احساسی که پنجره ای اتاقم را
پوشانده است
حس کند سرد است
سرد
سرد
سرد
همچون دردناکی واژه های غمگین شعر من بر پوست رازناک زندگی

همچون حیرت مستمری
که در هر صبح با من
متولد می شود


ن.‌مقدسی